خانومهای مشغول خانه تکانی خسته نباشید .(البته دست آقایونی هم که کمک میکنند در این امر مهم درد نکنه).
من که فکر میکردم کاری ندارم و همسر هم مدام بهم تذکر میداد که "همه جا تمیزه .پرده هارو نشوری .آشپزخونه چشه که میگی کلی کار داره و..."همچین افتادم توی کار که فرصت سر خاروندن هم ندارم البته همسر نازنین هم از هیچ کمکی دریغ نمیکنند . و صد البته محمدجواد که هم کمک میکند هم از دیدن اوضاع آشفته خانه در پوست خودش نمیگنجد.
اما نمیدونم چرا اینقدر عصبانی هستم .(شاید چون نمیتونم درست دلم را خونه تکانی کنم ازخودم ناراضی هستم .اما این عصبانیت اوضاع را بدتر میکند شاید هم خسته شدم .البته همسر هم غر میزند حسابی.شاید هم چون من بد اخلاقم همسر غر میزند..خودم هم گیج شدم).
دیروز محمدجواد را برای اولین بار بردم آرایشگاه . البته آرایشگاه زنانه!! چون همسر میترسید که گریه آقا کوچولو توی آرایشگاه مردانه در بیاید و نتواند کنترلش کند .ناچار من بردمش یک آرایشگاه زنانه ای که ظاهر نسبتا مناسبی داشت (زیاد عکس عروس و ... به در و دیوارش نبودوخود خانم آرایشگر هم سرو وضع مناسبی داشت).محمدجواد اولش ترسیده بود اما بعد که رفتار خوب خانم ارایشگر را دید مخصوصا که یک بادکنک بهش جایزه دادند آرام شد ونشست تا مثل یک آقای موقر موهایش را کوتاه کنند.
محمدجواد به تستر میگوید "فضای سفید" واقعا نمیدونم در این مورد چی باید بگم.
4-5 روزی که رفته بودم امتحان بدهم محمدجواد را گذاشته بودم خانه مادربزرگش (مامان خودم).دیروز محمدجواد پس از کلی تفکر با یک قیافه پر از احساس گفت "مامان مینا ،دیگه نمیری امتحان بدی؟" من هم در جوابش گفتم "نه عزیزم دیگه تموم شده حالا حالا ها هم نمیرم امتحان بدم .سال دیگه مرداد یا شهریور خیالت راحت باشه"
محمدجواد:یعنی دیگه نمیری ؟
من:(درحالی که فکر میکردم پسرم نگرانه که نکنه دوباره از من دور بشه )نه دیگه قشنگم.
محمدجواد:پس من کی دوباره برم خونه مامان ناهید؟
من:.
_________________________________
روزهاتون بهاری و پر شکوفه.
کلمات کلیدی: